شب سردی است،من افسرده.
راه دوری است،و پایی خسته.
تیرکی هست و چراغی مرده.
میکنم،تنها،از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر،سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای،این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من،لیک،غمی غمناک است
سهراب سپهری
نظرات شما عزیزان:
باران 
ساعت19:35---19 مرداد 1391
سلام ب دوستان گل؛کيميا،ارمغان،و پگاه.
بچه ها من وا3 اولين باره ک ب وبتون سر ميزدم ولي واقعا سرگرم شدم من از هر وبي خوشم نمياد ولي مال شما ي چيز جديد بود.فقط بي زحمت مطالب طنزشو بيشتر کنيد.دوستدار شما باران بلا.